- بازدید : (6125)
در تلاطم بادها در گذریادها و در مرور خاطرات فراموش کرده ام بودن خود را
. به هر طلوع خورشید، لبخند شوق زده و
وجود جستجوگر خود را با نسیم گذر همراه می کنم
تا از زمزمه ی رود و تمنای روییدن سبزه ..
تا از آرامش قاصدک و رقص چمن در دست باد
تا از نغمه ی کبوتر و بالهای رؤیاییش به هنگام پرواز
بشنود آوای زندگی و دم زنده بودن را ..
در گذر از جاده ی زندگی در بوستان با طراوتش همراهی گل می جویم و نغمه ی پر شور بلبل
در جنگل آرزوها بلندترین شاخه و تنومندترین درخت را جستجوگر چشمان خوددارم ...
در کویر روزها به دنبال سایه بانی از خنکای خاطرات .. ذهن را مرور
لحظه های خوش میکنم و به انتظار دیدن آسمان پر ستاره اش اشک های خود را
ستاره باران سکوت دل می نمایم ...
در مسیر کوهستانی روزهای عبورم رنگین کمان قله ی عشق را نشانه ی امید می روم ،
پای در رکاب رسیدن گذارده و زخم سنگلاخ های بی مهری جاده ی سرد را
با اندیشه ی گذر زمان مرهم زخم های خاموش می کنم..
در بر خورد با سرزمین یخبندان احساس ها در گذر از زمستان وجود
شومینه ی گرم احساس را تن پوشی از گذر کرده
سوزش بال پروانه ی آرزوها را گرمی اشکی کرده که
گذر می دهد وجودم را از قندیل های سخت و سرد ...
در خزان گذر عمر با ترنم باران همراه شده ...
سد چشم ها را در بر خورد بی قرار مژه ها می شکنم تا بر دشت دل فرو ریزد و
صدای خش خش برگهای آرزوها را در زیر پای مسافر زمان
نه آوای گوش خراش که نم به اشک مهربانی رؤیاها نماید ..
و در هر غروب اشک های دلتنگی خود را به دامان خورشید می سپارم
تا دور از دسترس بر افق رها بپاشد ..
شاید به طلوعی دیگر راه چشمانم را گم کرده و میزبان بی صدای لحظه هایم نباشد ..
در اوج تالاقی چشم هایم با نگاه غروب ، دل به آفتابگردان هایی می سپارم
که سر به زیر ، در فکر بودن و ماندن به انتظار طلوعی دیگر
شب را به زمزمه های گذر طی می کنند ..
با خروش لحظه ها و گذر عمر همراه شده
در بهار زندگی دل را مواج بودن و خواستن کرده
تمام فصول زندگی را اقیانوس بی انتهایی از خواسته ها نموده
و ساحل آرامی می جویم که بر سکوی بودنش تکیه داده و
صدف های زندگی را از قعر بودن بیرون بیاورم ..
و در تمام لحظات غافلم از مسافر بودن خویش ..
از گذر لحظه ها و به سر رسیدن تاریخ بود ن و انقضای مهلت مقرر عمر ..
- زمان انتشار: پنج شنبه 13 شهريور 1393
-
نظرات()